عشق عطيهاي الهي و گرانبهاترين گوهر وجودي انسان است كه در ادبيات عرفاني ما از جايگاه ويژهاي برخوردار است. عشق، عمود خيمه آفرينش و شيرازه بند عالم هستي است. آدمي بدون عشق، به يتيمي ميماند كه در برزخ غربت و تنهايي گرفتار است و «مرگ» سرانجام محتوم اوست:
دنيا بدون عشق، قبرستاني از تنهاست
آدم بدون عشق، جز يك روح تنها نيست
عشق نياز هنوز و هميشه انسان و بهترين دليل «بودن و سرودن» است. در سايه سار نجابت و معصوميت عشق مي توان طعم شيرين «شادي و آزادي» را چشيد، از پيله «خود پرستي» بيرون زد، پروانگي آموخت، و به قاف كمال كرامت مندي انسان صعود كرد. از اين منظر «عاشقانه سرودن» و تكريم و تعظيم حضرت عشق يك ارزش است كه بايد آن را پاس داشت:
طفيل هستي عشقند آدمي و پري
ارادتي بنما تا سعادتي ببري
متن عاشقانه
____________________________________
اما غزل عاشقانه امروز - به هزار و يك دليل - از ذات نجيب و اصيل و جوهره فطري خويش به دور مانده است! بدون تعارف بايد گفت كه نسبت غزل عاشقانه امروز با غزل نجيب و اصيل پارسي - در بسياري از موارد - نسبتي ظاهري و تصنعي است. شعرهايي كه امروز در بعضي از صفحات ادبي مطبوعات، فضاهاي مجازي، و كانال هاي اجتماعي با عنوان «غزل عاشقانه» منتشر ميشوند، در بسياري از موارد حكايت عريان عشق هاي خياباني و جسمنگاريهاي شهوتزدهاي هستند كه كرامت مندي انسان را زير سوال ميبرند و چهره روشن «مسجود ملايك» را با قلم «نَفس» خط خطي ميكنند. عاشقانههاي بي ريشهاي كه در صورت و سيرت هيچ نسبت معقول و مقبولي با عاشقانه هاي فاخر، ريشه دار و اصالتمند پارسي ندارند.
درد بزرگ شعر عاشقانه روزگار ما«صورت پرستي» است كه غزل را نيز به روايت «عشق هاي صورتي» ناگزير كرده است. «صورت پرستي» و سطحي نگري مقولهاي دراز دامن است كه همچون سرطان به جان جامعه ما افتاده و همچون ساير عرصهها ادبيات ما را نيز گرفتار كرده است. هر چند اين نقيصه منحصر به شعر عاشقانه روز و روزگار ما نيست و در عاشقانههاي شاعران متقدم نيز قابل رديابي است، ولي در شعر روزگار ما از بسامد بيشتري برخوردار است. در غزل عاشقانه معاصر منبع الهام شاعر در اغلب موارد تمايلات جنسي است، و اين يعني غزل عاشقانه ما همچنان در منزل صورتگري و صورتپرستي باقي مانده است و نگاه شاعران به معشوق، از مرز جسم و تن و صورت فراتر نميرود. از همين رو جانمايه اكثر اشعار، ترانهها و تصنيفهاي عاشقانه، عرياني، تنانگي و تشويق به خودآرايي و جلوهفروشي بيشتر است. البته اين كه اقتضاي شعر عاشقانه پرداختن به صورت و آب و رنگ معشوق است - در حد اعتدال و در دايره آموزههاي اخلاقي - قابل قبول است. آنچه كه مورد نقد است غفلت از«هويت انساني» و ناديده گرفتن ساير ابعاد وجودي زن است. اين كه معشوق را تنها در جسميت و جنسيت خلاصه كنيم و زيباييهاي روحي، معنوي، عاطفي و اخلاقي او را ناديده بگيريم.
متن عاشقانه
____________________
اما غزل عاشقانه امروز - به هزار و يك دليل - از ذات نجيب و اصيل و جوهره فطري خويش به دور مانده است! بدون تعارف بايد گفت كه نسبت غزل عاشقانه امروز با غزل نجيب و اصيل پارسي - در بسياري از موارد - نسبتي ظاهري و تصنعي است. شعرهايي كه امروز در بعضي از صفحات ادبي مطبوعات، فضاهاي مجازي، و كانال هاي اجتماعي با عنوان «غزل عاشقانه» منتشر ميشوند، در بسياري از موارد حكايت عريان عشق هاي خياباني و جسمنگاريهاي شهوتزدهاي هستند كه كرامت مندي انسان را زير سوال ميبرند و چهره روشن «مسجود ملايك» را با قلم «نَفس» خط خطي ميكنند. عاشقانههاي بي ريشهاي كه در صورت و سيرت هيچ نسبت معقول و مقبولي با عاشقانه هاي فاخر، ريشه دار و اصالتمند پارسي ندارند.
درد بزرگ شعر عاشقانه روزگار ما«صورت پرستي» است كه غزل را نيز به روايت «عشق هاي صورتي» ناگزير كرده است. «صورت پرستي» و سطحي نگري مقولهاي دراز دامن است كه همچون سرطان به جان جامعه ما افتاده و همچون ساير عرصهها ادبيات ما را نيز گرفتار كرده است. هر چند اين نقيصه منحصر به شعر عاشقانه روز و روزگار ما نيست و در عاشقانههاي شاعران متقدم نيز قابل رديابي است، ولي در شعر روزگار ما از بسامد بيشتري برخوردار است. در غزل عاشقانه معاصر منبع الهام شاعر در اغلب موارد تمايلات جنسي است، و اين يعني غزل عاشقانه ما همچنان در منزل صورتگري و صورتپرستي باقي مانده است و نگاه شاعران به معشوق، از مرز جسم و تن و صورت فراتر نميرود. از همين رو جانمايه اكثر اشعار، ترانهها و تصنيفهاي عاشقانه، عرياني، تنانگي و تشويق به خودآرايي و جلوهفروشي بيشتر است. البته اين كه اقتضاي شعر عاشقانه پرداختن به صورت و آب و رنگ معشوق است - در حد اعتدال و در دايره آموزههاي اخلاقي - قابل قبول است. آنچه كه مورد نقد است غفلت از«هويت انساني» و ناديده گرفتن ساير ابعاد وجودي زن است. اين كه معشوق را تنها در جسميت و جنسيت خلاصه كنيم و زيباييهاي روحي، معنوي، عاطفي و اخلاقي او را ناديده بگيريم.
متن عاشقانه
___________________
جان كلام آن كه اگر ما در شعر عاشقانه به اين دقايق و ظرايف توجه ميكرديم و به جوانان «الفباي عاشقي» و «آداب دلبري» را به درستي ميآموختيم، شايد امروز شاهد از هم پاشيدگي خانوادهها و ظهور «بحران طلاق» در جامعه نبوديم. ولي عيب ما اينجاست كه از قدرت شگفت رسانه شعر غافليم و شعر را يك مقوله صرفا شخصي و تفنني ميدانيم كه هدف غايي و نهايي آن توليد «التذاذ هنري» است و قائل به تاثيرگذاري اجتماعي آن نيستيم. به همين خاطر در شعر بيهيچ آداب و ترتيبي هر چه كه دوست داريم ميگوييم و نتيجه همين ميشود كه امروز ميبينيم! به اميد روزي كه به رسالت شعر ايمان بياوريم و از قدرت بي بديل آن در مسير انسانسازي استفاده كنيم.
با آرزوي بالندگي هر چه بيش تر براي غزل نجيب و اصيل پارسي، اين نوشتار را با دو عاشقانه فاخر و زيبا از شاعران معاصر به پايان ميبرم:
1
اين زمهرير فصل شكوفايي تو نيست
چيزي به جز تراكم تنهايي تو نيست
با صدهزار جلوه برون آمدي، ولي
چشمي براي ديدن زيبايي تو نيست
يك تن از اين جماعت ابن السلامها
مجنون يك كرشمه ليلايي تو نيست
نامردها به غير تنت را نخواستند
با قيمتي كه خرج تن آرايي تو نيست!
برق غرور وحشي يك ببر ماده كو؟!
در چشمهاي آهوي صحرايي تو نيست!
زيباترين! عروسك اهريمنان شدن
شايسته مقام اهورايي تو نيست!
متن عاشقانه
__________________________________
گرچه مهرم به دلت دست نداد ست هنوز
سايه ات از سرم اي شاه زياد است هنوز
خواست هم سنگ تو گردد دل ناكام ، ولي
بر تنم پيرهنِ عشق گشاد است هنوز
مي كشد هر طرفم ، مي بردم شهر به شهر
چون كبوتر كه گرفتار به باد است هنوز
ميزند سنگ بر اين پير پريشان شده اش
شادم از شادي اين طفل كه شاد است هنوز
آخر و عاقبت عشق جنون است اگر
تشنه مردن لب اين چشمه مراد است هنوز
_____________________
چشم آلوده كجا، ديدن دلدار كجا
دل سرگشته كجا و صفا رخ يار كجا
قصۀ عشق من و زلف تو ديدن دارد
نرگس مست كجا همدمي خار كجا
سرّ عاشق شدنم لطف طبيبانه توست
ور نه عشق تو كجا اين دل بيمار كجا
منّتي بود نهادي كه خريدي ما را
رو سيه برده كجا ميل خريدار كجا
هر كسي را كه پسندي بشود خادم تو
خدمت شاه كجا نوكر سربار كجا
كاش در نافله ات نام مرا هم ببري
كه دعاي تو كجا عبد گنهكار كجا
مِهر من گر كه فتد در دل تو مي فهمم
شهد ديدار كجا دوريِ از يار كجا
به خدا چون دل زهرا نگران است دلم
يك شه تشنه لب و لشگر بسيار كجا
كاش زينب نرسد كوفه بدون تو حسين
زينب خسته كجا كوچه و بازار كجا
ياد گيسوي رقيه جگرم مي سوزد
دست عباس كجا پنجۀ اغيار كجا
_________________________
خاك ره تو همره باد صبا رسيد
چشم مرا ز غيب عجب توتيا رسيد
از مدعي خطا شده تيرش مرا رسيد
شكر خدا كه بر حسب مدعا رسيد
هر چند دورم از تو من اي سنگدل ولي
آنجا تو دل شكستي و اينجا صدا رسيد
سيماب رشك ميبرد از بيقراري ام
اين اضطراب آه به من از كجا رسيد
بوي گل بهشت پسندش نمي فتد
بنگر كه بي دماغي او تا كجا رسيد
با آن كه نا شگفتگيم غنچه ساخته ست
بايد مرا بحال دل تنگ وا رسيد
شكر تو اي بهار، چمن چون؟ ادا كند
گل از تو برگ يافت به بلبل نوا رسيد
در بزم او كه سوخته ي دم نميزند
از ناله ها سپند به فرياد ما رسيد
دشنامي از لبش نشنيديم اي دريغ
و از ما هزار بار به گوشش دعا رسيد
لطف نهان يار بنازم كه تير او
دل را جدا رسيد و جگر را جدا رسيد
ازفيض فقر اين همه شيرين سخن شدم
متن عاشقانه